پیش گفتار   

این موضوع برای من بسیار اهمیت دارد. تقریباً سه دهه است که با افرادی که از وسواس فکری-عملی (OCD) و ناراحتی‌های شدید هیجانی رنج می‌برند، کار کرده‌ و از نزدیک چالش‌های بزرگی که این مسائل به همراه دارند را دیده‌ام. نویسندگان این کتاب با شجاعت به این موضوع پرداخته‌ و تمرکز خود را بر کمک به افرادی گذاشته‌اند که با افکار مزاحم و هیجانات پرفشار دست‌وپنجه نرم می‌کنند.

علاوه بر این، بیشتر آموزش من در روان‌شناسی و OCD در مسیر کار با بیماران مبتلا به OCD بوده است که در درمان سرپایی شکست‌خورده و به دنبال درمان OCD شدید هستند (مانند درمان OCD مقاوم). تاکنون در درمان بیش از ۱۰۰۰ بیمار مشارکت داشته‌ام. همچنین یکی از مدیران آموزش روان‌شناسی و مدیر برنامه بیمارستانی متمرکز بر CBT در بیمارستان مک‌لین هستم. با نویسندگان کتاب، جان و بلیز  از این طریق آشنا شدم: با جان در کارهای مربوط به OCD و با بلیز در کارهایم در مک‌لین. به‌ندرت پیش می‌آید که دو درمانگر برجسته با تخصص‌های متفاوت چنین کتابی بنویسند – جان به‌عنوان درمانگر OCD و بلیز به‌عنوان درمانگر DBT. آنها مربیان فوق‌العاده‌ای هستند و جمعاً بیش از ۲۰ کتاب نوشته‌اند. جان و بلیز زوجی متفاوت و جذاب هستند! هر دو به بیماران خود عمیقاً اهمیت می‌دهند، حس شوخ‌طبعی فوق‌العاده‌ای دارند و با بیمارانشان به‌صورت مشترک و همدلانه کار می‌کنند. این لحن دلسوزانه، صمیمانه و مفرح در سراسر این کتاب به وضوح دیده می‌شود. من این شانس بزرگ را داشته‌ام که در کنفرانس‌ها همراه با هر دو نفر سخنرانی کنم و آنها در زمینه‌های تخصصی خود معلمان فوق‌العاده‌ای هستند. اکنون آنها در این کتاب تمرین، مهارت‌های منحصربه‌فرد خود را در کار با بیماران وسواس و ارائه درمان DBT ترکیب کرده‌اند.

به نظر من، یکی از چالش‌های اساسی افراد در زندگی، این است که با صداقت و به طور کامل در فرآیند درمان مشارکت کنند. ما در واقع درمان‌های بسیار مؤثری برای OCD و راه‌های معناداری برای کمک به افراد در مدیریت هیجانات طاقت‌فرسا داریم، اما چگونه می‌توان افراد را به مشارکت و انجام کار دشواری که لازم است، تشویق کرد؟

مدتی پیش یک بیمار جوان جلسات درمانش را با من شروع کرد– بگذارید او را امی بنامیم. او با OCD شدید دست و پنجه نرم می‌کرد و کاملاً توسط هیجانات دردناکش ازپادرآمده بود. خانواده‌اش او را نزد من آوردند، اما او نمی‌خواست وارد درمان شود. چندین درمانگر به امی گفته بودند که OCD او خیلی شدید است و چالش‌های هیجانی‌اش غیرقابل کنترل است. با این حال، به دلایلی، پس از اولین ملاقات ما، او پذیرفت که در درمان شرکت کرده و در برنامه اقامتی که من در آن زمان مدیریت می‌کردم، بماند. عملکرد وی بسیار خوب بود و توانست OCD خود را در عرض دو ماه کنترل کند و آماده ترک برنامه بود. در واقع، امروز او خودش یک درمانگر است و چندین بار همراه با من درباره سفر درمانی خود سخنرانی کرده است. بعد از اولین جلسه، من هیچ‌وقت متوجه نشدم چرا تصمیم گرفت این کار سخت را انجام دهد و واقعاً در درمان مشارکت کند. سال‌ها بعد، در یکی از ارائه‌های ما، او اذعان کرد، این احساس که بالاخره توانست درباره مشکلاتش با یک نفر صحبت کند و شخص مقابل نیز درکش کند را همیشه به یاد می آورد. این احساس برای اولین بار در زندگی‌اش به او امید بهتر شدن داد. تأیید واقعی وضعیت او در آن زمان، شناسایی آشفتگی هیجانی‌اش و آموزش او در مورد درمان‌های مؤثری که در دسترسش بود، به او امید کافی برای ادامه درمان داد. این کتاب تمرین، که امیدوارم پس از خواندن پیش‌گفتار من با آن تعامل کنید، به شیوه‌ای صادقانه و دقیق چارچوبی فراهم می‌کند که بتوانید واقعاً این دشواری‌ها را درک کرده و کار سخت برای غلبه بر افکار ناخواسته و مدیریت پریشانی‌های هیجانی را آغاز کنید، درست همان‌طور که «امی» انجام داد. کاش من و امی سال‌ها پیش به کتابی مانند این دسترسی داشتیم؛ فکر می‌کنم این کار را خیلی آسان‌تر می‌کرد.

البته همه مانند امی پاسخ مثبت قوی به درمان نشان نمی‌دهند و بسیاری مجبور شده‌اند که مسیر خود را تغییر دهند و ابتدا روی چالش‌های هیجانی کار کنند و سپس به وسواس فکری-عملی (OCD) و چالش‌های مرتبط بپردازند، یا بالعکس. این کتاب راهی مطمئن برای پیمایش این سفر ارائه می‌دهد و بر روش‌های مختلفی که می‌توانید به طور هم‌زمان با این علائم پیچیده کنار بیایید، تأکید می‌کند.

این کتاب قابل‌فهم و شفاف است. جان و بلِیز از مثال‌های زیادی استفاده کرده و سناریوهای فوق‌العاده‌ای ارائه می‌دهند که نشان می‌دهد چگونه افراد از مهارت‌هایی که در این کتاب ارائه شده استفاده کرده‌اند و چگونه این روش‌ها ممکن است به شما مرتبط باشد. با توجه به تجربه من در درمان افرادی با این چالش‌ها، می‌توانم تأیید کنم که این کتاب مبتنی بر شواهد است و به مؤثرترین رویکردهای درمانی وفادار می‌ماند، در حالی که تجربه بالینی غنی و همدلی نویسندگان را نیز به همراه دارد. این کتاب به سه بخش تقسیم شده‌است: بخش I اطلاعاتی برای ایجاد پایه‌های لازم ارائه می‌دهد، بخش II مثال‌ها و جزئیات روش‌های مقابله با چالش‌ها را شرح می‌دهد، و بخش III یک نقشه راه برای شما فراهم می‌کند تا کار چالش‌برانگیز را خود به‌تنهایی آغاز کنید.

چنین کتاب تمرینی می‌تواند در آموزش نحوه اجرای کار بسیار قدرتمند باشد. در برنامه OCD اقامتی که من دو دهه پیش تأسیس کردم، ما معمولاً به هر مشاوری که با ما کار می‌کرد یک کتاب تمرین می‌دادیم. متوجه شدیم که علاوه بر تمام کارهای دیگری که در مدت آموزش کارکنانمان انجام دادیم، این روش برای آموزش‌ به افراد درباره درمان OCD بسیار مؤثر بود. همچنین یک نسخه از جدیدترین کتاب تمرین را به هر بیماری که در برنامه ما شرکت می‌کرد می‌دادیم تا به یادگیری و اثربخشی درمان کمک کند. این کتاب اکنون در صدر فهرست کتاب‌هایی است که به کارکنان و بیماران می‌دهم، زیرا منبع مطمئنی از روش‌های مقابله با وسواس فکری-عملی و مدیریت آشفتگی‌های هیجانی فراهم می‌کند.

من از خواندن این کتاب و کارکردن از طریق آن کاملاً لذت بردم - امیدوارم شما هم لذت ببرید. من فکر می‌کنم زوج "عجیب‌"، جان و بلیز، با ترکیب قدرتمند مهارت‌ها و دانش تخصصی خود، چیزی منحصربه‌فرد خلق کرده‌اند.

 

-تروستوربیورگ‌وینسون،دکتری،ABPP

مدیربرنامه بستری جزئی سلامت رفتاری در بیمارستان مک‌لینو استاد روان‌شناسی در بخش روان‌پزشکی دانشکده پزشکی هاروارد


درباره نویسندگان

درباره جان

من در جریان زندگی حرفه‌ای‌ام با کار تخصصی روی افرادی که مبتلا به OCD هستند، به متخصص در اختلال وسواسی - جبری  (OCD) تبدیل شدم. مانند بسیاری از متخصصان در سطح کارشناسی ارشد، مستقیماً از دوره تحصیلات تکمیلی به "درمانگر شدن" مشغول شدم و از آن نوع برنامه‌های آموزشی رسمی که اغلب روان‌شناسان در مقطع دکترا می‌گذرانند، بی‌بهره بودم. برای جبران این کمبود، تا جایی که می‌توانستم درباره OCD مطالعه کردم و از محتوای مرتبط با آن در کنفرانس‌های آموزشی بهره بردم. با دقت به توصیه‌های مربیانم گوش دادم و از تجربیات شخصی‌ام با این اختلال بهره گرفتم تا به نتیجه ساده‌ای برسم: درمان شناختی رفتاری (CBT) همراه با مواجهه و بازداری از پاسخ (ERP) مؤثرترین درمان برای OCD و اختلالات مرتبط است.

اما هیچ‌کس به‌اندازه مراجعینم به من درباره OCD یاد نداد. از این افراد شجاع، که به نظر می‌رسید ذهنشان علیه خودشان عمل می‌کند، آموختم که برخی از آن‌ها در مسیر بهبودی بیشتر از دیگران مشکل دارند. مشکل آن‌ها در فهمیدن یا اجرای مفاهیم نبود؛ بلکه فرایند بهبودی خود به نوعی محرک تبدیل می‌شد. هر بار که اندکی پیشرفت حاصل می‌شد، موجی از شرم یا شدتی از دیگر انواع هیجان، مانند یک سونامی، وارد می‌شد و اتاق را پر می‌کرد. این موج، درمان OCD را کنار می‌زد و به فرد القا می‌کرد که لیاقت شادی، آرامش، عشق، یا حتی در برخی موارد، زنده بودن را ندارد! این سونامی گاهی اوقات اسم داشت، مانند "اختلال شخصیت مرزی"، اما اغلب موفق می‌شد تا از راهنمای آماری و تشخیصی اختلالات روانی و ملاک‌ها طفره رود. از اینکه ذهن‌آگاهی یا صرفاً پذیرش افکار و هیجانات ناخواسته برای نگه داشتن مراجعانم در مسیر درمان کافی نبود، به طور فزاینده‌ای ناامید شدم.

به‌عنوان مدیر مرکز OCD و اضطراب در شفرد پرت در بالتیمور، متوجه شدم بسیاری از کسانی که به دنبال خدمات اقامتی برای OCD هستند، با مشکلات تنظیم هیجان نیز دست‌وپنجه نرم می‌کنند. افکار ناخواسته چیزی بیش از اضطراب و بی میلی به همراه می‌آوردند، گاهی اوقات حتی ناامیدی، یاس، خشم، و نفرت از خود. به‌عنوان شاهد شجاعت بیمارانی که برای این سطح بالای درمان آمده بودند، فرضیه‌ام تأیید شد: مردم صرفاً مجموعه‌ای از تشخیص‌هایشان نیستند. تقریباً همه افراد در ایجاد رابطه‌ای پایدار و محبت‌آمیز میان افکار و هیجانات شان، ترس‌ها و ناراحتی‌هایشان دچار مشکل هستند. امید من این است که این کتاب به بهبود این رابطه کمک کند.

درباره بلیز

من به دانشکدة پزشکی رفتم تا روانپزشک شوم و در این مسیر، به افراد مبتلا به پیچیده‌ترین شرایط، مانند اختلال شخصیت مرزی  (BPD) علاقه مند شدم. افراد با BPD برایم نوعی معما بودند: از یک طرف، برخی از بااستعدادترین و درون‌نگرترین افرادی بودند که تاکنون ملاقات کرده بودم؛ از طرف دیگر، به نظر می‌رسید بیشتر از بسیاری از بیماران دیگرم رنج می‌کشند، گاه تا حدی که خودکشی را تنها راه نجات می‌دیدند.

در دوران آموزش، به من گفته شد که BPD تقریباً یک اختلال غیرقابل‌درمان است و اکثر رویکردهای درمانی برای آن شامل روش‌های سنتی گفتاردرمانی می‌شود. من در این نوع از درمان‌ها آموزش دیده بودم؛ اما هرچند بیمارانم احساس می‌کردند که درک شده‌اند، بهبودی چندانی از آن‌ها حاصل نمی‌شد—حداقل نه با روش‌های من. در سال 2000، وقتی به بیمارستان مک‌لین در بلمونت، ماساچوست رفتم، برای اولین بار با درمانی به نام درمان رفتار دیالکتیکی (DBT) آشنا شدم. این روش، گفتاردرمانی‌هایی که با آن‌ها آشنا بودم را با چیزی به نام رفتاردرمانی ترکیب می‌کرد—رویکردی که اطلاعات کمی درباره‌اش داشتم. رفتاردرمانی شامل تمرین ذهن‌آگاهی بود، مفهومی که حتی کمتر از آن درباره‌اش می‌دانستم.

در سال 2007، آموزش رسمی DBT دیدم و از آن زمان به این روش پایبند بوده‌ام. در همان سال، به همراه همکارانم مرکز درمانی 3East را در مک‌لین افتتاح کردیم. این مرکز منحصر به فرد است، زیرا صرفاً بر استفاده از DBT برای درمان نوجوانان و جوانانی که در تنظیم هیجانات خود مشکل دارند، تمرکز می‌کند. هرچند این درمان راه‌حلی برای همه مشکلات نیست، اما بارها شاهد بوده‌ام که بسیاری از بیماران جوان و خانواده‌هایشان سرانجام راهی برای خروج از رنج خود پیدا کرده‌اند. پیشرفت این بیماران، بیش از هر چیز دیگری، مرا به اثربخشی این رویکرد جدید متقاعد کرد. از زمان افتتاح، ما نزدیک به چهار هزار جوان پیچیده با رفتارهای پرخطر را درمان کرده‌ایم. امروز، اغلب دعوت‌نامه‌هایی برای شرکت در جشن‌های فارغ‌التحصیلی، نامزدی، عروسی، غسل تعمید، و... دریافت می‌کنم.

با وجود موفقیت‌هایمان، کاملاً راضی نبودم. بله، ما به بسیاری کمک کرده‌ایم، اما همچنان بسیاری از افراد درگیر مشکلات هستند. متوجه شدیم که همبودی اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، اختلالات خوردن، سوءمصرف مواد، و OCD بهبودی سریع را پیچیده یا مختل می‌کند.

امید من این است که این کتاب ایده‌هایی—چه قدیمی و چه جدید—برای مقابله با این پیچیدگی‌ها ارائه دهد و خوانندگان با تمرین منظم مهارت‌های موجود در این کتاب، در یک سفر آگاهانه و تلاشگرانه، راهی برای رهایی از این مشکلات پیدا کنند.


درباره این کتاب

در جامعه درمان OCD، ما یک چیز را خیلی‌خیلی خوب درک می‌کنیم: مواجهه اثربخش است. مواجهه با چیزهایی که در ما احساس عدم اطمینان ایجاد می‌کنند، همراه با حذف رفتارهای اجباری، مغز را مجبور می‌کند تا درک خود از آنچه قابل تحمل است و نیست را بازنگری کند. افراد منطقی ممکن است درباره سبک و استراتژی درمان مبتنی بر مواجهه بحث کنند، اما این مسئله به چگونگی رسیدن به هدف مربوط است، نه به اینکه به کجا باید برویم. مشکل اینجاست که وقتی به هدف می‌رسیم، اغلب مشخص نیست باید چه کنیم. می‌دانیم که نباید چه کنیم (که شامل هر چیزی می‌شود که به‌عنوان اجتناب یا سرکوب مواجهه عمل کند)، اما هنگام مواجهه با ترس‌هایمان، پاسخ اکثر افراد به سؤال "چه باید کرد؟" معمولاً چیزی جز "خب، رنج ببر" نیست.

اگر تجربه‌ای از درمان مبتنی بر مواجهه داشته‌اید، ممکن است به شما گفته شده باشد که باید با ناراحتی‌تان "کنار بیایید." برای برخی، این فقط به معنای تحمل افکار و احساسات ناخوشایند است. اما برای دیگران، تجربه نشستن با برخی افکار و احساسات تغییراتی در مغز ایجاد می‌کند که قابل‌کنترل نیست. وحشت، آسیب روانی، نفرت از خود، خشم، افکار خودکشی (و گاهی اقدامات)، و به‌طورکلی هرج‌ومرج روانی به وجود می‌آورد. برای مقابله با این احساسات که بخشی از پاسخ شرطی به افکار محرک هستند، ابزارهایی قابل‌اعتماد و در دسترس مورد نیاز است. اگر دستورالعمل فقط تحمل باشد، آنچه باید تحمل شود تغییر می‌کند. برای فردی که به طور مداوم هیجانات دردناک را تجربه می‌کند، یادگیری موردنظر در مواجهه نمی‌تواند رخ دهد. مغز آن‌قدر درگیر پروژه جدید "آتش‌افروزی روانی" و نابودسازی است که چیزی ارزشمند نمی‌آموزد. نتیجه‌ای که فرد از این تجربه می‌گیرد این نیست که "کار سختی انجام دادم و زنده ماندم"، بلکه "کار احمقانه‌ای انجام دادم چون شکست‌خورده هستم".

در جامعه درمان DBT، یک چیز دیگر را هم به‌خوبی درک کرده‌ایم: راهبردهای تنظیم هیجان اثربخش است. تنظیم هیجان به توانایی مدیریت و پاسخ مؤثر به یک تجربه احساسی گفته می‌شود. اکثر ما از راهبرد‌های تنظیم هیجان برای کنار آمدن با لحظات دشوار در طول روز استفاده می‌کنیم تا به طور مؤثر با تقاضاهای موقعیت‌هایی که در آن هستیم، روبرو شویم. اما نکته اینجاست: برخی از این راهبرد‌ها سالم و سازگارانه هستند و برخی دیگر نه. برای مثال، ناراحت بودن و رفتن به پیاده‌روی برای آرامش هیچ آسیبی به ما نمی‌رساند. پیاده‌روی می‌تواند به ما کمک کند روی چیز دیگری تمرکز کنیم و فرصتی فراهم کند تا موقعیت را بهتر مدیریت کنیم. از سوی دیگر، برخی راهبرد‌های تنظیم هیجان مؤثر اما مضر و ناسازگارانه هستند. رفتارهایی مانند استفاده از مواد مخدر و خودجرحی ممکن است در کوتاه‌مدت مؤثر باشند اما در بلندمدت به هیجانات شدیدتر و رنج بیشتری منجر می‌شوند.

مشکل اینجاست که این راه‌حل‌های ناسازگارانه کوتاه‌مدت بسیار سریع عمل می‌کنند، بنابراین برخی افراد احساس می‌کنند جایگزین کردن آن‌ها با روش‌هایی که ممکن است عمل نکنند، یا حداقل به همان خوبی عمل نکنند، ریسک زیادی دارد. ممکن است شما نیز متوجه شده باشید که راهبرد های ناسازگارانه‌تان برای مقابله با هیجانات شدید و ناخواسته‌ای که به خوبی با آن‌ها آشنا هستید، عملکرد خوبی دارند؛ بنابراین انجام کار متفاوت، مانند یادگیری راهبرد‌های جدید برای تنظیم هیجان، می‌تواند سخت و طاقت‌فرسا به نظر برسد. و البته، این کار سختی است. توسعه مهارت‌های تنظیم هیجان شامل توانایی ماندن در یک احساس به‌اندازه کافی طولانی است تا یاد بگیرید که قابل تحمل است و سپس یاد بگیرید که چگونه به‌صورت سازگارانه‌تر با آن برخورد کنید. کنار آمدن با یک هیجان قوی می‌تواند به احساساتی مانند شرم، گناه، نفرت از خود، درد مداوم و در موارد بسیار شدید، تمایل به خودآزاری و افکار خودکشی منجر شود. یک اصل اساسی در عملکرد مغز این است که مغز تحت فشار نمی‌تواند به‌راحتی مطالب جدید، مانند مهارت‌های مقابله‌ای جدید، را یاد بگیرد. ابتدا باید هیجانات را تنظیم کنید تا بتوانید تأمل کنید. شما باید به وضوح ببینید که با چه چیزی سروکار دارید تا بتوانید به‌طور مؤثر آن را حل کنید.

بنابراین، وقتی شخص هم‌زمان از افکار تزلزل‌ناپذیر و هیجانات غیرقابل‌تحمل به ستوه آمده چه‌ باید کرد؟ کتاب‌های زیادی در حوزة خودیاری وجود دارد که افکار ناخواسته را شناسایی می‌کنند (و اختلالاتی مانند OCD که خیلی شایع هستند) و تعداد زیادی از کتاب‌ها را شامل می‌شوند که هیجانات دشوار (و اختلالاتی مانند BPD) را موردتوجه قرار می‌دهند؛ اما ما امیدواریم که این کتاب به‌عنوان یک پل مهم میان این دو جهان قد علم کند. تمرکز انحصاری بر مقابله با ترس و اضطراب بسیاری را دچار احساس ضعف و بی‌کفایتی می‌کند. تمرکز صرف بر آرام‌سازی نیز بسیاری را با احساس ناتوانی و اسارت در ترس روبه‌رو می‌کند. این کتاب طراحی شده است تا به شما کمک کند افکار چسبنده‌ای که شما را به گرداب می‌کشانند و هیجانات دردناکی که شما را در داستان‌های منفی گیر می‌اندازند، مدیریت کنید.

در قلب این کتاب، مفهوم اساسی این است که پاسخ احساسی ما به افکار و پاسخ فکری ما به هیجانات هر دو از شرایط نشأت می‌گیرند. به عبارت دیگر، ما یاد می‌گیریم که وقتی یک نوع فکر داریم، باعث می‌شود یک نوع احساس خاص پیدا کنیم و وقتی یک نوع احساس داریم، یک نوع فکر خاص به ذهنمان خطور می‌کند. این شرایط را یاد می‌گیریم و سپس با رفتارهایی که این افکار و احساسات را به هم مرتبط نگه می‌دارند، آن‌ها را تقویت و نهادینه می‌کنیم. برای مثال، اگر فکری در مورد بیمار شدن داشته باشید، ممکن است احساس ترس کنید و سپس از چیزی که باعث شده به بیمار شدن فکر کنید، اجتناب کنید. این شرایط "بیماری = ترس" به‌طور قابل اعتمادی تقویت می‌شود. اگر احساس شرم کنید و فکر کنید من بد هستم و سپس خودتان را به‌شدت سرزنش کنید، باز هم این شرایط به‌طور قابل اعتمادی تثبیت می‌شود. اما اگر بتوانیم یاد بگیریم که به این جفت‌های فکر-هیجان و هیجان-فکر به شیوه‌ای متفاوت نگاه کنیم و رفتارمان را تغییر دهیم، می‌توانیم خودمان را از تکرار الگوهای قبلی رها کنیم. ERP و DBT دو راهبرد رفتاری هستند که در این کتاب شما را به کشف آن‌ها دعوت می‌کنیم.

در بخش اول، اهداف اصلی کتاب، یعنی افکار و احساسات، را توضیح می‌دهیم. آن‌ها واقعاً چه هستند؟ چرا آن‌ها را این‌قدر جدی می‌گیریم؟ چگونه به رفتارها منجر می‌شوند و آن رفتارها چگونه افکار و احساسات اضافی را ایجاد می‌کنند؟ همچنین اصول اصلی ERP و DBT و دلایل مکمل بودن آن‌ها را توضیح می‌دهیم. 

در بخش دوم، به چالش‌های رایجی که افراد هنگام تلاش برای مدیریت افکار ناخواسته و هیجانات دشوار خود با آن مواجه می‌شوند، می‌پردازیم. مثلاً، چگونه می‌توانیم مرزی بین آرام کردن خود و فرار وسواسی از احساسات دشوار تعیین کنیم؟ چه زمانی مواجهه با چیزهایی که ما را می‌ترسانند به صرفاً غرق شدن در احساسات بدون هیچ فایده‌ای تبدیل می‌شود؟ چگونه باید با هیجانات پیچیده‌ای مانند شرم و خشم که ممکن است هنگام تلاش برای مقابله با افکار ناخواسته بروز کنند، کنار بیاییم؟ چگونه می‌توانیم تشخیص دهیم که در حال ابراز خودشفقتی هستیم یا از پذیرش مسئولیت اعمال خود اجتناب می‌کنیم؟ این‌ها و دیگر نقاط دشوار در درمان افکار ناخواسته و هیجانات شدید بررسی خواهند شد. ما همچنین از شما خواهیم خواست تا در مورد این چالش‌ها تأمل کنید و مهارت‌هایی که هنگام بروز این مشکلات استفاده خواهید کرد را در نظر بگیرید.بخش سوم این کتاب مجموعه‌ای از الگوهای "انتخاب ماجراجویی خودتان" ارائه می‌دهد که نشان‌دهنده‌ی راه‌های رایج مبارزه افراد با افکار ناخواسته و هیجانات دشوار است. ما قالبی طراحی کرده‌ایم که به شما این امکان را می‌دهد تا ابزارهای CBT و DBT که به شما کمک می‌کنند را شناسایی کرده و رویکرد درمانی شخصی‌سازی‌شده خود را ایجاد کنید.


یادداشت ناشر

این انتشارات برای ارائة اطلاعات دقیق و معتبر در ارتباط با موضوع تحت پوشش طراحی شده‌است. با این برداشت که ناشر در ترجمة روان‌شناختی، مالی، قانونی و دیگر خدمات حرفه‌ای همکاری ندارد به فروش می‌رود. در صورت نیاز به کمک یا مشاورة تخصصی، باید به دنبال سرویس‌های تخصصی بود.

انتشارات نیو هاربینگر علامت تجاری ثبت شدة انتشارات نیو هاربینگر است.

انتشارات نیو هاربینگر یک شرکت متعلق به کارمندان است.

کپی رایت 2023 توسط جان هرشفیلد و بلیز آگوری

انتشارات نیو هاربینگر


فهرست مطالب

یادداشت ناشر 6

پیش گفتار 7

درباره نویسندگان 11

درباره این کتاب 13

بخش یک:  درمان افکار ناخواسته و هیجانات شدید 17

فصل 1 درک افکار ناخواسته 18

فصل ۲ درکِ هیجانات دشوار 35

فصل ۳ اصول CBT و ERP برای افکار ناخواسته 43

فصل 4 استفاده از اصول DBT جهت  مدیریت هیجانات شدید 67

فصل ۵ یکپارچگی ERP و DBT 94

بخش دوم :مهارت‌های مؤثر برای تجربیات پیچیده 105

فصل ۶ مقابله در برابر اجبار 107

فصل ۷ مقابله  مهارتمند با افکار و هیجانات  در مقابل تشدید پریشانی 117

فصل ۸ پذیرش افکار ناخواسته در مقابل باور غلط 123

فصل ۹ حواس‌پرتی از رفتارهای نابخردانه  در برابر اجتناب از کارهای دشوار 131

فصل ۱۰ پرداختن به شرم در به جای  تحت سلطه ی آن بودن 137

فصل ۱۱ بازخورد آگاهانه در مقابل خود انتقادی 145

فصل ۱۲ خودشفقتی در مقابل بهانه‌جویی 154

بخش سوم به کارگیری ابزارها 157

فصل ۱۳ برنامه اقدام  برای سلامت روان  خود را انتخاب کنید 158

فصل ۱۴ قدرت اعتباربخشی 172

فصل ۱۵ جان کلام 179

برای مطالعه بیشتر 185