این کتاب،سرشار از لحظات تخیلی و توام با طنز و شخصیت‌های ساده روستایی است و ماجرای زندگی و مرگ مادربزرگی را از لحظاتی قبل مرگ او روایت می‌کند.

قسمتی از کتاب :

هیچ‌کس نمى‌توانست تصور کند که امکان دارد مادربزرگ روزى بمیرد، مگر افراد قبیله و خود او که دل‌نگرانى‌هاى ناشى از پیرى پدر آنتونیو ایسابل، او را برمى‌انگیخت. اما امیدوار بود که مانند مادربزرگ مادرى‌اش که در دوران جنگ 5781 در آشپزخانه اقامتگاهش سنگر گرفته بود و با یک دسته از گشتى‌هاى سرهنگ آئوره‌لیانو بوئندیا مقابله کرده بود، صدوبیست سال عمر کند. اما وقتى که ماه آوریل رسید، مادربزرگ دریافت که خداوند این امتیاز را به او اعطا نخواهد کرد که یک مشت فراماسون طرف‌دار حکومت فدرالى را شخصاً در یک مبارزۀ آشکار تصفیه کند...